یکی از مواردی که شدیدا من رو استرسی میکنه صحبت با پدر و مادرم درباره ی درس و امتحان و برنامه های آیندمه.
از وقتی یادم بود یه داداش کوچکتر داشتم و توجه بیش از اندازه خانوادم بهش، باعث شده بود که کمی از من غافل باشن و بخاطر همین حداقل از لحاظ درسی مستقل بار اومدم. هیچوقت عادت نکردم که کسی بهم بخون، تا بخونم و اگر هم بگن شدیدا بهم برمیخوره!
من کل دوازده سال تحصیلی، خودم به تنهایی بالا اومدم و حالا نمیتونم تحمل کنم یهو کسی توی برنامه هام سرک بکشه و ازشون بپرسه و بگه "امتحانت چطور بود؟" شاید اصلا جمله ی مهمی نباشه اما شنیدنش از زبان مادرم و خصوصا پدرم، من رو عصبی میکنه. اینکه من چند سال خودم تلاش کردم و حالا نمراتی هم کم گرفتم، و بخاطر همون نمرات کم تحقیر بشم و اعتماد به نفسم پایین تر از اینی که هست بیاد. یا "اگر بخونی، نمره میاری!" این جمله ی کلیشه ای که دائم از زبون پدرم میشنوم حال من رو بهم میزنه و با خودم میگم یعنی من این همه سال نخونده بالا اومدم؟! من بدون هیچ حمایتی تو بدترین شرایط درس خوندن دائما شاگرد اول و دوم بودم. با تلاش خودم.
حالا دوست دارم ازشون تقاضا کنم کاری به برنامه هام نداشته باشن و اجازه بدن خودم پیش برم و آیندم رو بسازم چون من به خودم و توانایی هام ایمان دارم. چیزی که اونا نمیبینن
برای یک بار هم که شده کاملا مستقل باشم و با اعتماد به نفس به سمت هدفم برم.

(متن شاید با کمی بی انصافی و حرص نگاشته شده باشد اما کلیات و جزئیاتش عین واقعیت است!)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها